سپندارمذگان مبارک
دیروز روز عشق ایرانیان بود منم تصمیم گرفتم خونه رو تزیین کنم تا یک جشن کوچولو بگیریم که اونم عصر بابایی زنگید و گفت شب نمیام و منم کسل شدم و بیخیال همه چیز اما شب 10:30 دیدم در میزنن و باز کردم بابایی پشت در بود دلش نیومده بود تو این روز ما رو تنها بذاره اما من حتی شام هم نپخته بودم و بابایی گفت بخاطره دیر در اومدن از سر کار شیرینی فروشی ها بسته بود (خوب باشه)من هم بدون کیک جشن میگیرم!در عرض20 دقیقه غذای مورد علاقه بابا رو پختم و بعد شام تا 1 شب حرفیدیم ،بازی و چون شما زحمت کشیده بودید و امروز بیش از حد تصورت خسته ام کرده بودی به محض خوابیدنت منم قر...
نویسنده :
مامان سپیده
10:07